۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه






از پنجره ماه میکند جادویم
پستوی خیال دشتی از شب بویم
در رایحه ی ستاره گان عشق تو را
در پرده راز کهکشان می جویم
*** 
نجوای سکوت دشت گلپوشم من
با آبی آسمان هماغوشم من
در سر زدن سپیده از قله دور
از برکه نور آب می نوشم من
*** 
در دیده من گاه زمان گم بشود
تنپوش زمین و آسمان گم بشود
جانم به جهان به ناگهان نورانی
از قفل تنم به بیکران گم بشود