بنیاد ستمگران که ویران بشود
یک مشت اگر ملت ایران بشود
برخیز و سکوت سهمگین را بشکن
باید که وطن دوباره توفان بشود
مهدی یعقوبی (هیچ)
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی
بنیاد ستمگران که ویران بشود
یک مشت اگر ملت ایران بشود
برخیز و سکوت سهمگین را بشکن
باید که وطن دوباره توفان بشود
مهدی یعقوبی (هیچ)
پس مانده قوم وحشی و خونخوارید
گندابی پر از تعفن مردارید
کافیست فقط دمی که ای ملایان
شمشیر که از گردن ما بر دارید
تا عقل و خرد نشو و نمایی نکنیم
بهتر که همان فکر رهایی نکنیم
در بند و اسیر تا ابد می مانیم
از مغز خود ار گندزدایی نکنیم
مهدی یعقوبی(هیچ)
تاریخ بشر حکومتی منفورید
در بی شرفی که در جهان مشهورید
پسمانده تازیان از اعماق قرون
بر گردن میهنم شما ساطورید
مهدی یعقوبی(هیچ)
با خویش که انقلاب هیولا آورد
خاکستر مردگان و ملا آورد
از قعر قرون و چاهک جهل و جنون
گنداب هزار ساله بالا آورد
لعنت به شب سیاه در 57
بر وعده آب و برق مجانی و نفت
با آمدن ملاها کشور من
با کله به مستراح یکباره که رفت
مهدی یعقوبی(هیچ)
از عشق تو در زندانم آزادی
خونین که لب و دندانم آزادی
با بال و پر شکسته در کنج قفس
هر دم که تو را می خوانم آزادی
مهدی یعقوبی (هیچ)
بیگاه کسی به خانه ام در زد و رفت
تاریکی شب ستاره ای سر زد و رفت
لبخند به روی لب که در لحظه مرگ
از سینه من پرنده ای پر زد و رفت
آنگاه که از خویش فراموش شدم
با ماه به برکه ای هماغوش شدم
از دور درخشید به چشمم نوری
وز مستی جاودان که مدهوش شدم
این رباعی به صورت عمودی و افقی به یک شکل خوانده میشود
بر پنجره آرام که نم نم باران
آرام که اشکم ز دو چشمم ریزان
نم نم ز دو چشمم بچکد از هجرت
باران ریزان از هجرت ای ایران
یک ذره طلا مقبره اش پیدا نیست
جز مظهری از مهر و وفا در ما نیست
انسانیت اینجا که فقط معیار است
از رنگ و نژاد و دین اثر بر جا نیست
مهدی یعقوبی
بگذار که قلب میهنم شاد شود
موسیقی دوباره باز آزاد شود
گیسوی زنان رها که از پنجه شرع
خاکستر تیرگی که بر باد شود
گویند که عشق گل سرخی بوده است
در دامن کوه و دشت و صحرا سرمست
تا ماه در آسمان به شب می تابید
در اوج بلند نغمه خوان پر می بست
در سینه دلی حزین و دیگر همه هیچ
اندوه که در کمین و دیگر همه هیچ
در دنج سکوت اشک در چشمانم
دلتنگ توام همین و دیگر همه هیچ
مهدی یعقوبی
بی تو نفسم گرفته در غرقابم
از آتش عشق دم به دم بیتابم
تا نامت را به روی لب می آرم
ناگاه تو را کنار خود می یابم
انگشت نزن به خون، خیانت که نکن
از دشمن مردمت حمایت که نکن
بین شرف و بی شرفی راهی نیست
ایرانی آزاده جنایت که نکن