در ذهن پرندگان غمی میگذرد
خورشید به ذهن شبنمی میگذرد
بر برگ رزان وزان وزان باد خزان
با زمزمه های مبهمی می گذرد
***
با عطر تو جان در بدنم می رقصد
البرز به خاک وطنم می رقصد
در آبی بی کرانه ی خورشیدی
گل گل به تن پیرهنم می رقصد
***
او حرمت پر زدن به هر بود و نبود
معنای سپیده در شب قیر اندود
ژرفای قفس نفس نفس چنگ عسس
یک ضربدری به واژه هرگز بود