۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

یک رباعی از زندانهای مخوف خمینی در سال 60


حاشا  که اگر ز ره بگردانم رو
این سر برود نمی روم دیگر سو
تندر کشم از قعر جگر در شب تار
حتی که اگر نیزه نشیند به گلو
این رباعی در سال 64 در یکی از نشریات چاپ شده بود ، متاسفانه یک مصرعش از یادم رفته است که اضافه کردم . راستی که دهه 60 سالهایی فراتر از  تاریکی بود اگر چه گفته اند که بالاتر از سیاهی رنگی نیست . کسی خبر دار نمی شد که در زندانهای مخوف رژیم جمهوری اسلامی چه میگذرد . اعدام دختران و پسران کم سن و سال بدون آنکه اسم و آدرس و هویت آنها را بدانند . سالهای تجاوز آنهم در ابعاد گسترده به حکم مستقیم رهبری که گفته بود برای اعتراف مجرمینی که ولایت فقیه را قبول ندارند استفاده از هر نوع شکنجه جایز است . سالهایی که عمله و اکره ولایت و بهتر بگویم سگهای هار ولایت بعد از تجاوز زنان باکره و اعدام به در خانه شان میرفتند و به مادر یا پدرش میگفتند  :  دخترت عروس شده این هم مهریه اش  
سالهایی که حتی به اجساد جانباختگان راه آزادی و برابری اجازه دفن نمی دادند . خانواده ها اجساد جگر گوشه های خود را در حیاط منزل دفن میکردند ویا پنهانی در قبرستان های بهایی ها ، بارها این گرگهای ولایت آنها را نبش قبر کردند و اجساد مثله شده را بر ماشینها با طناب بستند و در کوچه ها و خیابانها کشان کشان به نمایش گذاشتند تا آنسوی چهره کثیف خمینی را نشان دهند . سالهایی که کسی ندانست که در زندانها چه میرود . در سکوت به تخت شکنجه زندانیان را می بستند ، در سکوت اعدامشان میکردند  درسکوت تجاوز ، آنهم بعد از خواندن آیه ای از قرآن و با فریاد یا زهرا یا زهرا از ما بپذیر